مکه
 
 
 
نویسنده : مبین اردکان
تاریخ : چهارشنبه 88/10/9
نظر

یادتان هست که احساس خطر می­کردید؟،از کلامی که دروغش خواندید، از جماران و کلام پیرش که تو فریاد زدی گم شده است.

 

این خطر چیست؟کدامین احساس؟

 

انعکاس رخ چون آینه­ی روح خدا و آتش؟

هر کلامش که بریدید و به دلخواه از آن راه بجویید، خطر می­دانی؟

هلهله در غم سالار شهیدان،آتش دامن غمبار سیاهی عزا هم خطری آیا هست؟

آتش و صفحه­ی قرآن را چه؟

سنگباران عزادار حسین بن علی را تو خطر می­دانی؟

 

با توام مرد! که انگار به خواب ابدی مهمانی.

 

یادتان هست؟! تبارت به همان خیمه­ی تنهای غم انگیزترین لحظه­ی تاریخ شباهت دارد؟

یادتان هست چرا چادر خاکی؟ در و دیوار؟ کبودی بر چشم؟

یادتان هست که صفین، که قرآن، نیزه؟

یادتان هست که کربی و بلایی بودست؟

یادتان هست که لعنت کردند، تا دم صبح ابد، هر که را «حاربهم» تیغ کشیدست و ولی گم کرده است؟

 

تو اگر یادت نیست،

یادمان هست که چندین فرسنگ مانده تا داغ­ترین حرم عطش، فتنه را بن بکنیم،

خولی و شمر و یزید وعمر سعد، نه که در کرب و بلا، بلکه قبل از حکمیت،ما به عمار ،به مالک بسپاریم و

علی،پور علی،شاد کنیم.

 

تو اگر یادت نیست، این به خاطر بسپار.